بسم الله الرحمن الرحیم
چند باری به حوزهتان رفت و آمد داشتهام، به یمن درس خواندن برادرم در حوزه شما پای من هم باز شده است به این حوزهای که حالا یک شهید هم دارد و خوش به حال کسی که در این حوزه درس بخواند، حوزه امام خمینی(ره) تهران. این حوزه نفسهای «تو» را در خود دارد. نفسهای یک «شهید».
میدانی علی آقا به این فکر میکنم که برخی از ما چه فایدهای میتوانیم داشته باشیم؟ به اینکه کجا یک حرفی زدیم یک چیزی گفتیم یک عملی انجام دادیم که نشان دهد رگ گردنمان برای «تو» و مظلومیتت درست بیرون زده است؟! به اینکه کجا یک حرکتی کردیم که نشان از عمل داشته باشد و نه حرف زدن؟
«قوه قضائیه پرونده را دوباره به جریان بینداز!»
«وای بر بیمارستانهایی که این شهید را قبول نکردند!»
«دادگاه باید پاسخگو باشد!»
«این چه وضعی است در جامعه اسلامی!»
داد، هوار، فریاد… وا اسلاما…
و البته که باید قوه قضائیه با رعایت شرایط قانونی پرونده «تو» را دوباره به جریان بیندازد. و واقعا و از ته دل وای بر بیمارستانهایی که میتوانستند و درمان «تو» را قبول نکردند. و باید که دادگاه و همه مسئولان ذیربط پاسخگوی زجر و خون به ناحق ریخته «تو» باشند و… اما…
در همین یک روز گذشته، یک روز نه همین چند ساعت گذشته، حتی چند ساعت هم نه در همین دقائق گذشته، در کنار ما، در پیش روی ما، در جلوی چشمانِ همین مایی که رگ گردمان برای ولایت و شهداء و مظلومیت «تو» و امثالت بیرون میزند، منکری اتفاق افتاده است یا نه؟ میتوانستیم به معروفی امر کنیم یا نه؟
خب! چند نفرمان به منکر تذکر دادهایم؟ چند نفرمان به معروف امر کردیم؟!
فقط داد، فقط هوار، فقط رگ گردنی که بزند بیرون و فضایی درست شود برای لگد زدن به این و آن که چرا پاسخگو نیستید! و فقط توجیه که ای آقا… امر به معروف و نهی از منکر شرایط دارد!
واقعا برایم سئوال است که چه فرقی است میان کسی که حجاب اسلامی را رعایت نمیکند با کسی که امر به معروف و نهی از منکر نمیکند؟ مگر هر دو از واجبات نیستند؟ یکی بد حجاب است و یکی هم آمر به معروف و ناهی از منکر نیست! چرا برای بدحجابی رگ گردنمان بیرون میزند اما برای کارهای خودمان و اینکه به امر به معروف و نهی از منکر عمل نمیکنیم خبری از بیرون زدن رگ گردن نیست؟
مگر نه این است که میان واجبات و محرمات خدا فرقی نیست و نؤمن ببعض و نکفر ببعض نباید بود؟ چرا رگ گردنمان برای اطاعت از امر ولی در فلان مسئله سیاسی و سیاست خارجی میزند بیرون اما همین ولی بارها و بارها به ما برای امر به معروف و نهی از منکر دستور داده است و ما عمل نکردهایم و رگ گردنی هم بیرون نزده است! چه فرقی است میان عمل نکردن به فرمان رهبر و خون کردنِ دلش در مسئلهای سیاسی و در مسئلهای فرهنگی و دینی مثل امر به معروف و نهی از منکر؟!
«تو» و روح بلندت از چه بیشتر زجر میکشید؟ از اینکه برخی مدعیان عامل به دستورات خدا و رهبر نیستند و امر به معروف و نهی از منکر نمیکنند یا از اینکه چرا فلان دستگاه در جریان شهادت «تو» اینگونه عمل کرده است؟!
و البته که وظیفه ماست پیگیر خون به ناحق ریختهات باشیم اما میدانی علی آقا راستش این است که از دیگرانی که ادعای شهداء و ولایت و… ندارند که توقعی نیست! توقع از ماست که مدعی هستیم و جانم فدای رهبر میگوییم و جانم فدای اسلام، اما حتی حاضر نیستیم زبانمان را برای امر ولی و اسلام و واجبی مثل امر به معروف و نهی از منکر هزینه کنیم! «تو» خونت را برای اسلام و امر مولایت میدهی و ادعایی هم نداری و برخی از ما پر از ادعاییم و فقط ادعا!
واقعا فرق یک درخت در بیابانهای کویر لوت با برخی از ما چیست؟! فرق یک ماهی مرده در حاشیه دریای خزر با برخی از مایی که داد و هوار میکنیم چیست؟ فرق یک کُنارِ گندیدهی زیر درخت سدر، افتاده در اطراف کازرون شیراز با برخی از ما که رگ گردنمان میزند بیرون چیست؟ فرق برخی از ما با سیب زمینی چیست؟!
همان قدر که درختی در کویر لوت و ماهیای مرده در حاشیه دریا و کناری گندیده و سیبزمینی نسبت به امر به معروف و نهی از منکر عامل هستند برخی از ما نیز همانقدر عاملیم! فرق «ما» با «تو» چیست؟
چرا خدا «تو» را انتخاب میکند و ما را نه؟ چرا «تو» در پرچم سه رنگ پیچیده میشوی و کلمه زیبای شهید در کنار اسمت قرار میگیرد و ما… چرا «تو» به معنی دقیق کلمه «خلیل» خدا میشوی و ما نمیشویم؟!
********
سرم را بالا میآورم. نگاه میکنم به آیههایی که آن بالا منتظر خوانده شدن هستند و هر روز خودشان را نشانم میدهند. سوره عصر است.
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ … إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر»
«که انسانها همه در خسران و زیانند … مگر افراد و اقلیتى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند و یکدیگر را به حق سفارش کرده و به صبر توصیه نمودهاند.»
ایمان تنها کافی نیست. اعمال صالح در زندگیام کجا هستند؟ سفارش به حق کجاست؟ باید که عمل کرد و صبر کرد و انتظار کشید. این پیام خداست، انتظار.
«فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ»
«و گروهی از آنان شهید شدهاند و گروهی دیگر نیز در همین انتظارند.»
«سوره احزاب، آیه ۲۳»